کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مِثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
دهی است از دهستان بالاگریوۀ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری ملاوی و 18 هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. موقع جغرافیایی آن جلگه و گرمسیر مالاریایی است. سکنۀ آن 60 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت است، و راه مالرو دارد. در موقع خشکی اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بالاگریوۀ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری ملاوی و 18 هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. موقع جغرافیایی آن جلگه و گرمسیر مالاریایی است. سکنۀ آن 60 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت است، و راه مالرو دارد. در موقع خشکی اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
چوبی بلند که در وسط میدان برپا کنند و کدویی از نقره یا طلا بر آن آویزند وتیراندازان سواره تیر بر آن اندازند. تیر هر کس که بر آن کدو خورد آن کدو را با اسب و خلعت بدو دهند و به تازی این نشانه را برجاس گویند. (ناظم الاطباء)
چوبی بلند که در وسط میدان برپا کنند و کدویی از نقره یا طلا بر آن آویزند وتیراندازان سواره تیر بر آن اندازند. تیر هر کس که بر آن کدو خورد آن کدو را با اسب و خلعت بدو دهند و به تازی این نشانه را برجاس گویند. (ناظم الاطباء)
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : منم داغ دل پور آن بیگناه سیاوش که شد کشته بر دست شاه. فردوسی. چنین گفت رستم که گر شهریار چنان داغ دل شاید و سوکوار. فردوسی. - امثال: یک داغ دل بس است برای قبیله ای. ، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است: وزآن پس گرازان به پیش سپاه بتوران روم داغ دل کینه خواه. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. بر آن شارسان اندرآمد سپاه چنان داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. ، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار: کنون داغ دل پیش خاقان شوی از ایران سوی مرز توران شوی. فردوسی. شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود. فردوسی. نخستین درودی رسانم بشاه از آن داغ دل شاه توران سپاه. فردوسی. لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : منم داغ دل پور آن بیگناه سیاوش که شد کشته بر دست شاه. فردوسی. چنین گفت رستم که گر شهریار چنان داغ دل شاید و سوکوار. فردوسی. - امثال: یک داغ دل بس است برای قبیله ای. ، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است: وزآن پس گرازان به پیش سپاه بتوران روم داغ دل کینه خواه. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. بر آن شارسان اندرآمد سپاه چنان داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. ، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار: کنون داغ دل پیش خاقان شوی از ایران سوی مرز توران شوی. فردوسی. شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود. فردوسی. نخستین درودی رسانم بشاه از آن داغ دل شاه توران سپاه. فردوسی. لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ
غم و اندوه دل و اندیشۀ روزگار باشد. (برهان). کنایه از اندوه دل و اندیشۀ روزگار است. (انجمن آرا) (آنندراج). غصه. (دمزن). و رجوع به شعوری و ’بار’ و ناظم الاطباء شود، سکۀ پول. (ناظم الاطباء)
غم و اندوه دل و اندیشۀ روزگار باشد. (برهان). کنایه از اندوه دل و اندیشۀ روزگار است. (انجمن آرا) (آنندراج). غصه. (دِمزن). و رجوع به شعوری و ’بار’ و ناظم الاطباء شود، سکۀ پول. (ناظم الاطباء)
چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چاروا داران بر سر آن سیخی کوچک بقدر مهمیزی نصب کنند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه نمایند و چار پایان را بدان رانند
چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چاروا داران بر سر آن سیخی کوچک بقدر مهمیزی نصب کنند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه نمایند و چار پایان را بدان رانند
چوبی بلند که در وسط حقیقی میدان بر پای کنند و در قدیم طلا و نقره از آن آویزان می کردند و تیر اندازان سواره در حال تاخت تیری بسوی آن میانداختند. تیر هر کس که بدان اصابت میکرد آن کدو را با اسب و خلعت به او میدادند
چوبی بلند که در وسط حقیقی میدان بر پای کنند و در قدیم طلا و نقره از آن آویزان می کردند و تیر اندازان سواره در حال تاخت تیری بسوی آن میانداختند. تیر هر کس که بدان اصابت میکرد آن کدو را با اسب و خلعت به او میدادند